هنوز که هنوزه یکی از تفریحات آدمها بازارگردیه؛ بازارگردیهائی که تا همین چند سال پیش شکل و شمایلی کاملاً متفاوت داشت و توی اون خبری از مجتمعهای تجاری چندین طبقه و اون هم با سبک و سیاق برندهای فرنگی نبود. اصلاً نمیخوایم حرفی از هجوم فرهنگی بزنیم (چرا که از ویژگیها و اقتضائات فضای رقابتی کسبوکار، امکان حضور و ارائه سلایق گوناگونه) ولی مسأله اصلی کوتاهی فرهنگیه...
تا جائی که یاد داریم اگر مثلاً تا 20 سال پیش وارد بازارهای ایرانی میشدیم، به غیر از طاقهای بلند و ستونهای نوری که از سقف به کف مسیر میتابید، کاشیکاریها و هزار جور فن و هنر معماری رو میتونستی به در و دیوار ببینی و بوی نم آبی که هرز گاهی جلوی مغازهای پاشیده شده بود، پیرمردهائی که موی سپیدشون اعتبار یه راسته بود و حرفشون سند یه جمع، و هیاهوئی که توی اون سکوت معناداری بود؛ و گذشته از اینها حجرهای سرش شلوغ بود که جنس اعلاء میفروخت.
اما در برههای از زمان که کاسبیها با یک تغییر نسل مواجه شده و از همین رو سر و کله پاساژها و مراکز تجاری هم به شهرها باز شد، یک خطای فاحش اتفاق افتاد: از دست رفتن هویت بازارها و بروز زرق و برقهائی ناهمجنس و ناهمگون با بافتار بازارهای ایرانی به طوری که ویترینهای بدقواره و نورهای آزاردهنده کمکم از داخل مغازهها به حریم رفتوآمد عمومی راه باز کردند و مجال عرضه اجناس کمکیفیت و به تعبیری بنجل رو برای جوانان جویای پولهائی باز کرد که کمترین توجهی به آیندهنگری در بازه بسیار بلندمدت برای رونق کسبوکار پایدار دارند و تنها در مقطعی چندساله، عایداتی هرچند قابل توجه را دنبال میکنند. اما در این اثناء بنیانی برای نزول ارزش فرهنگ در راسته بازارهای ایرانی که محل تکاپوی صدها کارگاه و حجره بود هم در حال نهادینه شدنست و به قولی بیدرایتی بازاریان و ارگانهای متولی، و صدالبته بیمسئولیتی اونها باعث شد که نه تنها لطمهای جبرانناپذیر به تولید و عرضه محصولات باکیفیت وارد آید؛ بلکه عطش جامعه نسبت به خرید آن چیزهائی سوق داده شود که با وجود جذابیت ظاهریشون، دیگر تولید خودمان نباشند. در حالی که تمام میراث و داشتههای فرهنگیمان بستری غنیست که تنها یک چیز کم دارد: نوآوری، خلاقیت و پویائی تا بتواند در تراز جهانی ارائه و پیشرو گردد.
کافیست اندکی به خود بیائیم؛ همین!!!